هالااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااادخترمادریسمویی

من یک دخترم!آری دختر...

وچه ساده شکستند مرا به نام عشق

گویی که صدای شکستنم در هیچ تاریکی ای نپیچید

ساده مثل شکستن ماه در آب

ساده مثل یک قطره اشک

من دخترمی مانم

گرچه هزاربار بشکنمو بی صدا باشد

گرچه هزار تکه شوم

من دختر بودنم را به هیچ عشقی نمی فروشم

مردانه پایش وفادارم

گرچه حرف من خوانده شود نه فهمیده...

قهرمانی رئالو تو سوپرجام اروپا به همه سپید دلا تبریک میگم

گرچه دیره یادم رفته بود پست بزارم

بس که قهرمانیا زیاد شده خخخخ

دلم که می گیرد

بغضم را فرو میدهم

چشمان پر از اشکم را به سمت بالا می گیرم

خودم را شاد نشان میدهم

و آرزویم اینست کسی بفهمد این شادی نیست غم یست بی انتها

اما کسی نیست همه سخت درگیرخودند...

اشکالی ندارد

دل من خدایی دارد که از کنارم هیچ جا نمی رود

من تنها نیستم

دل من به بنده بودنش می بالد...

هر کجا هستم باشم

پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است

چه اهمیت دارد

گاه

اگر می رویند قارچ های غربت؟

من نمیدانم که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد

چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید

واژه ها را باید شست جور دیگر باید دید

واژه ها را باید شست

واژه ها باید خود باد واژه ها باید خود باران باشد

چترها را باید بست

زیرباران باید رفت ....

توی قصه ها یه دسته از آدمها بد هستند و یه دسته هم خوب!

آدم بدا کلی بدی میکنن و آدم خوبا باهاشون مقابله میکنن

همیشه تو آخر قصه آدم خوبا پیروز میشن و  به آدم بدا غلبه میکنن

اینجا اما

آدم بدا پیروز میشن آدم خوبا میشکنن داغون میشن

دیگه نمیتونن رو پاهاشون وایستن تنها میشن اونا گول آدم بدا رو میخورن

درموردشون اشتباه میکنن همیشه زندگی حکایت قصه ها نیست

گاهی اونقد طاقت فرساست که دلت میخواد بلند داد بزنی

خدایا خسته ام خسته...